كرم | نام پدر |
1342/02/06 | تاریخ تولد |
بوشهر – دشتستان | محل تولد |
1369/09/28 | تاریخ شهادت |
لاهورپاكستان | محل شهادت |
مسئول خانه فرهنگ | مسئولیت |
ساير(ترور) | نوع عضویت |
رئيس خانه فرهنگ | شغل |
ليسانس | تحصیلات |
برازجان | محل دفن |
زندگینامه
مرضيه خليفه در سيزده سالگي با كرم گنجي ازدواج كرد يكسال از ازدواجشان ميگذشت ولي هنوز بچهدار نشده بودند تا اينكه بعد از منتقل شدن به فساء در راه گذشتن از شاه چراغ نذر ميكنند كه اگر بزودي بچهدار شدند 20 تومان نذرشان به شاه چراغ را ادا كنند از قضا بچهدار شدند نوزاد بيشتر از 24 ساعت زنده نميماند، نظر هم بخاطر از بين رفتن بچه ديگر ادا نميشود، مادر صادق ميگويد همين طور گريه و ناراحتي ميكردم، درست همان زماني كه من نياز به نوازشهاي مادرانه داشتم بچهاي را از دست دادم، در همان حالي كه كسي را ميخواستم كه دلداريم دهد بعد از اينكه شوهرم سركار ميرفت تنها و ناراحت گوشهاي مينشستم و فكر ميكردم روزها و شبها خيلي سخت به من ميگذشت تا اينكه يك روز كارهايم را انجام داده بوديم روبروي در دراز كشيدم، پلكهايم را بر هم گذاشته بودم ولي خواب نبودم، حالتي مثل مكاشفه يك مرد سبزپوش با مثال و امامه سبز وارد حياط شد تا دو قرص نان گرد كه در فسا رواج بود درست ميكردند روي دستش بود اسمم را صدا زد و گفت: مرضيه چرا اينقدر گريه ميكني، بيا اينجا اين دو تا نان را از دست من بگير، لنگان لنگان قدم برداشتم تا اينكه به او رسيدم و نان را از دستش گرفتم عرضه داشتم آقا تو كي هستي، فرمود: من علي بن ابيطالب(ع) هستم در همان موقع آرامش قلبي به من دست داد باورنكردني. يك مرتبه از جا پريدم زماني كه بيدار شدم همان حالت آرامش را هنوز داشتم مرضيه در دوم ارديبهشت 42 صاحب اردشير شد. بدليل اينكه مرتب مريض ميشد مادرش نذر كرده بود اگر حالش خوب شود در هفت خانه گدايي كند، ناگفته نماند كه نام اردشير را پدرش گذاشت. اگر توجه كنيم از نوزادي هم با بقيه فرق داشته اينكه در منزل يكي از ساوات اجاره نشين بودند، اين زن سيده هم كارهاي اردشير را خود انجام ميداد. از عوض كردن تا حمام و دارو دادن بچه، تا اينكه منتقل شديم نورآباد. در راه برگشت به دليل ندادن 20 تومان قبلي(براي اينكه پسر اول نمانده بود) با شهرش تصميم ميگيرند براي محكمكاري اردشير را به شاهچراغ بفروشند او را 10 تومان به خدّام شاهچراغ فروختند خدّام بعد از طواف اردشير به دور ضريح او را دوباره به پدر و مادر اردشير 40،50 تومان ميفروشند به نورآباد كه ميرسند در منزلي كه اجاره بودند يك حوض بزرگ بود از بد حادثه اردشير كه تازه چهار دست و پا ميرفت هشت ماه بيشتر نداشت در حوض افتاد و تب حصبه گرفت همين طور مادر گرفتار ايشان بود تا اينكه نذر سيد حسين كردم كه اگر بهبود پيدا كرد سيد حسين به مردم غذا بدهم. همين كه اين موضوع در دلش گذشت اردشير بلند شد و سرحال آمد. در كودكي هميشه آرام و دنبال كتاب و دفتر بود و جالب اينجاست كه هميشه در بازي با بچهها هميشه رئيس بود حتي سنگبازي كه ميكردند دستور ميداد كه فلاني سنگها را كجا بگذارد، بهماني سنگها را جمع كند و …. مادر شهيد ميگويد: خانواده اردشير را به عنوان يك راهنما ميشناختند. اول و نيمه دوم در دبستان فيروزآباد و كلاس سوم در فليون به پايان رساند. در 23/1/51 پدرش را از دست داد و چهارم و پنجم را در مدرسه خواجه خضر قديم(حكمت جديد) با مديريت سيد اكبر هاشمي گذراند و دوره دبيرستان را در مدرسه شهيد بهشتي تحصيل كرد. از دوستان و همكلاسيهاي ايشان شكرالله قاسمي كه در حال حاضر در تهران مشغول كار در آموزش و پرورش ميباشد و رحمت آخوندزاده كه هم اكنون در سپاه مشغول كار ميباشد و از رفقاي خيلي نزديكش بود، هميشه در مدرسه مشكلگشاي بچهها بود خصوصاً در انشاء نوشتن، در سال 1359 وارد مدرسه علميه شهيد مطهري تهران مشغول درس خواندن شد. از اساتيد و همدورههاي ايشان آيت الله امامي كاشاني كه در حال حاضر امام جمعه موقت تهران است، آقاي حسيني كه هم اكنون استاد اخلاق است. آقاي قريشي كه نماينده امام در مدرسه بود. قاسم شعباني كه در حال حاضر در دفتر آيت الله خامنهاي است و دفتر وكالت دارد، عبدالله غلامي كه در شيراز است. بعد از يكي دو سال درس خواندن به عنوان مبلّغ با تعدادي از طلبهها به جبهه عزيمت كردند كه در آنجا با آقاي خني زاده( كه بعدها باعث ارتباط خانوادگي و نهايت ازدواج خواهرش شد) آشنا شد. و اينكه چگونه ارتباط صادق آقاي خني زاده صميمي و نزديك شد اين بود كه نامههايي از پشت جبهه براي تقويت روحيه رزمندگان فرستاده ميشد. آقاي گنجي از آنها سوال ميكند كه اين نامهها از طرف چه كسي است و معلوم ميشود كه خواهر آقاي خني زاده(اعظم) اين نامهها را مينوشته كه همين موضوع و ديدار با خانواده ايشان و اينكه آنها خانواده با خدا بوده و حتي مادر ايشان از سادات بوده باعث ميشود كه صادق از او خواستگاري ميكند ضمناً قبل از اين موضوع متذكر شويم كه نام صادق را استاد ايشان آيت الله كاشاني نهاد. عقد ايشان در مدرسه شهيد مطهري تهران بود و امامي كاشاني نيز عاقد آنها بود و آقاي كاشاني مبلغ 20 هزار تومان به عنوان هديه و نماينده آقاي كاشاني مبلغ 4 هزار تومان. مراسم عروسي آنها در سال 65-64 در برازجان برگزار شد كه به علت خاموشي زمان جنگ در مدرسه شهيد مطهري همراه با درس خواندن تدريس هم ميكرد مقداري ماهيانه حقوق دريافت ميكرد و البته در مركز اجرايي(منكرات) نيز فعاليت داشت. هميشه ميگفت: دنيا سراي فاني است ولي از همين سراي فاني بايد درست استفاده كرد و از وسايل دنيايي تنها به كتاب و مطالعه عشق ميورزيد. از سال اول مدرسه تا آخر جنگ مرتب از طريق تهران به عنوان مبلغ در جبههها حضور داشت.
ناگفته نماندزمان امام گذاري كه طلبهها به درجهاي رسيده بودند كه امام بگذارند و اين كار توسط آقاي خامنهاي كه آن زمان رئيس جمهور بود انجام شد صادق مانع شد و دليلش هم اين بود كه من هنوز كامل نشدهام و هر وقت چنين شد امام ميگذارم. ايشان ميگفت: هر كس توانايي جسمي دارد بايد به جبهه بيايد و هر كس توانايي جسمي ندارد و توانايي مالي دارد بايد از نظر مالي هزينه متقبل شود و هر كس توانايي آمدن به جبهه را ندارد و توانايي مالي را هم ندارد بايد پشت جبهه كمك كند و رزمندهها را تشويق به جنگ كند. در تعداد دفعاتي كه در جبهه خدمت ميكرد يك بار آسيب ديد و آن هم در ناحيه پرده گوشش بود كه در بيمارستان اهواز بستري شد در جبهه با وجودي كه طلبهي گروهان بود ولي در تقسيمبندي نگهباني حتي نام خود را براي نگهباني مينوشت. مادر شهيد در حالي كه صدايش شروع به لرزيدن ميكرد و اشك مانند ابر بهاري از چشمان پينه بستهاش جاري ميشود، ميگويد(باور كنيد اغراق نيست فقط كمترين چيزي است كه روي كاغذ چك شده): شهيد آويني بعد از جنگ يك مسافرت به پاكستان داشت و با ملاقاتي كه با صادق داشت ميگويد: آقاي گنجي جنگ تمام شد و در شهادت هم بر روي ما بسته شد و صادق در پاسخ به او ميگويد: آقاي آويني كسي كه تا لبهي شهادت برود هيج وقت در شهادت به رويش بسته نميشود و بيست روز بعد از بازگشت آويني به ايران خبر شهادت گنجي به او رسيد.
در كودكي شد قسمت من خانهداري هم خانهداري ميكنم هم سوگواري
در پاكستان رئيس خانه فرهنگ بود و به مدت چهار سال در پاكستان بود كه داراي دو فرزند به نام سبحان و نادر شد و به ترتيب 4 و 2 ساله بودند كه بعد از مراسم سخنراني ايشان و خداحافظي براي برگشت به ايران و زمان سوار شدن ماشين او را رگبار ميكنند و همراهان ايشان آقاي قومي كه الان در وزارت كشور مشغول كار ميباشد، آقاي قاليباف پسر آقاي مكارم شيرازي كه پايش در ترور صادق گنجي به علت ضرب گلوله فلج شد و حسن فقيه كه در كنسولگري بود. تاريخ شهادت ايشان 28/9/69 بود كه بعد از انتقال ايشان در تاريخ 29/9/69 از پاكستان به تهران. جمعه 30/9/69 از ستاد جمعه تهران با حضور چندين تن از خبرنگاران و وزراي پاكستان، آقاي ابطحي، روحانيون، نيروي هوايي، دريايي، زميني و مردم عامه تشييع شد. عصر جمعه ساعت 7 به بوشهر منتقل شد و همان موقع در بوشهر نيز تشييع شد و فردا صبح(شنبه) در برازجان تشييع و جسد مطهرش به خاك سپرده شد.
روحشان شاد و راهشان پر رهرو باد
خاطرات
بسم رب الشهداء
خاطره فرزند شهيد صادق گنجي :
شهيد گنجي حزب اللهي صادق كه به اندازه تمامي سرزمين تن سوخته زادگاهش دشتستان مهربان بوئد وبه وسعت ديرياي استانش بوشهر عاشق . او صميم بود در برابر دوست متواضع و در برابر دشمن بي پروا و قلبش براي اسلام مي تپد او انمقلابي مبارزي بود كه درس مقاومت و ايثار را در جبهه ها نبرد اموخته بود. در روابط اجتماعي چنان صميمي مينمود كه به سرعت اطرافيانش را شيفته خودمي كرد .در پي شهادت ايشان در لاهور تيترهاي درشتي صدر صفحات كليه جرايد انگليسي زبان و اردو زبان اختصاص به اين حادثه يافتند و مطبوعاتع به حدي وسيع به انعكاس اين خبر عكس العمل مقامات رسمي پاكستان در اين رابطه و نحوه بدام اقتادن ضارب و ضاربين پرداختند .
شهيد صادق گنجي در بخشي مصاحبه طولاني خود با مجله زندگي به سوالات متعدد خبر نگار مجله در رابطه با انقلاب اسلامي توطئه هاي آمريكا جنگ تحميلي نقش كشورهاي عرب منطقه در جنگ گروههاي مختلف سياسي مذهبي پاكستان روابط دو كشور ايران وپاكستان و… دهها سوال ديگر پاسخ گفتند ايشان در پاسخ به سوال خبرنگار كهئ مي پرسد طي اقامت در پاكستان شما چه اهدافي را به دنبال ميكرديد و تا چه حد به آن دست يافته ايد . تحكيم روابط دوستانه دو كشور و شناساندن انقلاب اسلامي و همچنين برطرف كردن اين كجو فهمي كه انقلاب ايران يك انقلاب شيعي است ذكر مي كند و مي افزايد سومين هذف اين بود كه براي تامين اين اهداف موفق بوده ام و شخصا مي خواستم كه در مورد نهضت پاكستان تحقيقاتي انجام بدهم من در رابطه با فعاليت هاي ادبي و فرهنگي پاكستان سه جلد كتاب نوشته ام در رابطه با مسيحيت كتابينوشته ام كه جاسوسان آنها چگونه فعاليت مي كندد و چگونه در تلاش براي فاصله انداختن مردم از اسلام مي باشند من اي من كتابها را به فارسي نوشته و به زودي انها را ترجمه خواهم كرد و اميد دارم كه اين كتاب تا چند ماه ديگر چاپ شود من در حدود 500 صفحه در مودر حزب جماعت اسلامي مطلب نوشته ام كه پس از برگشتنم از ايران منتشر مي كنم .